"http://www.w3.org/TR/html4/loose.dtd">
Sange Sabor
جمعه 93 آبان 30 :: 8:43 عصر :: نویسنده : sahar
دوست
بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و با تمام افق های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید.
صدایش
به شکل حزن پریشان واقعیت بود.
و پلکهایش
مسیر نبض عناصر را
به ما نشان داد.
و دست هایش
هوای صاف سخاوت را
ورق زد
و مهربانی را
به سمت ما کوچاند.
به شکل خلوت خود بود
و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را
برای آینه تفسیر کرد
و او به شیوه ی باران پر از طراوت تکرار بود.
و او به سبک درخت میان عافیت نور منتشر می شد.
همیشه کودکی باد را صدا می کرد.
همیشه رشته ی صحبت را
به چفت آب گره می زد.
برای ما، یک شب
سجود سبز محبت را چنان صریح ادا کرد
که ما به عاطفه ی سطح خاک دست کشیدیم
و مصل لهجه ی یک سطل آب تازه شدیم.
و بارها دیدیم
که با چقدر سبد
برای چیدن یک خوشه ی بشارت رفت.
ولی نشد
که روبه روی وضوح کبوتران بنشیند
و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصله ی نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چقدر تنها ماندیم.
نه تو میمانی و نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز
دانلود شعر سهراب سپهری به تماشا سوگند و به آغاز کلام و به پرواز کبوتر از ذهن واژهای در قفس است حرفهایم مثل یکتکه چمن، روشن بود من به آنان گفتم: آفتابی لب درگاه شماست که اگر در بگشایید به رفتار شما میتابد و به آنان گفتم: سنگ، آرایش کوهستان نیست همچنانی که فلز، زیوری نیست به اندام کلنگ در کف دست زمین، گوهر ناپیداییست که رسولان، همه از تابش آن خیره شدند پی گوهر باشید لحظهها را به چراگاه رسالت ببرید و من آنان را به صدای قدم پیک، بشارت دادم موضوع مطلب : جمعه 93 آبان 30 :: 8:39 عصر :: نویسنده : sahar
یه جمله از حسین پناهی... "به بهشت نمیروم اگر مادرم آنجا نباشد..." حسین پناهی: با فنجانی چای هم می توان مست شد اگر اویی که باید باشد باشد . . . ! پس این ها همه اسمش زندگی است
دلتنگی ها دل خموشی ها ثانیه ها دقیقه ها
حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد
ما زنده ایم چون بیداریم
ما زنده ایم چون می خوابیم
و رستگار و سعادتمندیم
زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی
برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم
خوشبختیم زیرا ....
میخواهم برگردم به روزهای کودکی..
آن زمانها که پدر تنها قهرمان بود
عشق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطهى زمین، شــانههای پـدر بــود
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند
تنــها دردم، زانوهای زخمـیام بودند
تنـها چیزی که میشکست، اسباببـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود!
میزی برای کار کاری برای تخت تختی برای خواب خوابی برای جان جانی برای مرگ مرگی برای یا یادی برای سنگ این بود زندگی....
میدونی"بهشت" کجاست ؟ یه فضـای ِ چند وجب در چند وجب !
بین ِ بازوهای ِ کسی که دوستش داری.
من حسینم ... پناهیم .
خودمو میبینم ، خودمو میشناسم، خودمو فکر می کنم
تا هستم جهان ارثیه بابامه
سلاماش، همه ی عشقاش، همه ی درداش،
تنهاییاش ...وقتیم نبودم ، مال شما .
اگه دوست داری با من ببین یا بذار باهات ببینم
با من بگو ، یا بذار با تو بگم
من میخوام برگردم به کودکی دیگه چی؟
کم و کسری نداری؟ دیگه چیزی نمی خوای؟
کمکم کن نازی
موضوع مطلب : جمعه 93 آبان 30 :: 8:32 عصر :: نویسنده : sahar
10 اصطلاح عاشقانه انگلیسی You"re my Prince Charming شما شاهزاده جذاب من هستید. You"ve got what I need شما همون کسی هستی که دوست دارم I"m crazy about you من دیوونه ی تو هستم You"re my everything شما همه چیز من هستید I can"t bear to be apart from you نمیتونم تحمل کنم ازت دور باشم Friendship is always a sweet responsibility, never an opportunity. – Khalil Gibran her’s could fill them in.ks , they can deceive Don’t go for wealth , even that fades away Go for sum1 who makes u , smile becoz only a smile makes a dark day seem bright .فاصله بین انگشتان برای این ایجاد شده است که انگشتان فرد دیگری آن فاصله را پر کند عشق من برای تو My love for you
My love for you
Is more delicate
Than new leaves
Of spring.
My love for you
Is more fragrant
Than rose buds
To bloom.
My love for you
Is more brilliant
Than morning rays
Of sun.
My love for you
Is far deeper
Than still water
Of lake.
My love for you
I hold it dear
You merely glance
Let go.
Love Love Love Love Love Love Love Love Love Love Love Love Love Love
موضوع مطلب : جمعه 93 آبان 30 :: 8:26 عصر :: نویسنده : sahar
دلم
یک ملاقات غیرمنتظره می خواهد
تا قبله ی بغض ودلتنگی م را
گم کنم
لبخندهایم دیگر تلخند نباشد
دوستت دارم را پیش نویس این وصال
بلا تکلیف کنی
نذر دلت که شبانه باعود عشق!
مرورمی کردی
برایم بخوانی، مثل موسی شبان باخدا..
تکیه گاهم شوی
تا ململ آغوشت لباسم شود ودیگر سوز تنهایی
رااحساس نکنم...
برچسب ها : تنها , شعر عاشقانه , دلم , سوز تنهایی , نظر بدهید ( 1) 3816 در مدرسه عشاق
فعلِ رفتن
جدول صرفی ندارد...!
مریم حیدرزاده خورشید چشمهایت
نوید صبح می دهد مرا
و روشن می کند آسمان فردایم
چه دل انگیز طلوعی
آنگاه که چشم می گشایی
وچه پر غرور
که حک می شوم در نی نی چشمهایت
اینجا خاک بوی تو می دهد
هوا
آب
و هر آنچه که نام تو باشد
چشمهایت دریچه ای به بهشت
و من سرگردان در میان برزخی
که بمانم یا بروم
بر آستان نگاه تو سر نهاده ام
تا تطهیر کنم این تن دلسپرده را
قصه ی چشمهای تو
متبرک می کند شعر من
و نازکای قلم
چه زیبا رقم میزند این قصیده ی نا تمام
چشمهایت دریچه ای به بهشت
به آسمان
به عروج
دریچه ای به آنچه که دوست می دارمش
رویای عشق
1
گفتم : انگور
و چهل روز سکوت کردم
2
باد را دوست دارم
تا زن ها در خیابان راه می روند
3
گاهی اگر تنهایی فرصتی بدهد
مادرم زیر ابروی غم را بر می دارد
4
عروسک گردان اگر اشتباه بازی کردی نترس
هیچ کس عروسک ها را برای بازی اشتباه سرزنش نمی کند
عاقبت یک روز که نزدیک است از دنیایی که در آن بی تو مرده ام زنده خواهم شد به سویت خواهم دوید و تا ابد در آغوشت جان خواهم داد لحظه های با تو بودن … از عمرم حساب نمی شوند
از آخرتم حساب می شوند ، از بهشت . . .
روزهاست از سقف لحظه هایم یاد تو می چکد
اگر باران بند بیاید از این خانه می روم . . .
گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی
با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید
گفتمش نقشی ز لیلی و ز مجنون را بکش
عکس حیدر را کنار حضرت زهرا کشید
افسوس ندیدی دل تنگم که چه ها کرد
یک عاشق بی نام و نشان ولوله ها کرد
لبخندقشنگت به چه جرمی شده بنهان
آغوش بلا هم تب آغوش تو را کرد
موضوع مطلب : |
منوی اصلی آخرین مطالب پیوندهای روزانه پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 8
بازدید دیروز: 12
کل بازدیدها: 143922
|
|