"http://www.w3.org/TR/html4/loose.dtd"> Sange Sabor
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
Sange Sabor
یادداشت ثابت - دوشنبه 93 آبان 20 :: 4:10 عصر :: نویسنده : sahar

   

 

 

 

 

 

 

 

 

جمله های غمگین و گریه آور, جمله های غمگین

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

     آشپزی ام خوب نیست ؛ اشک پشت پا بریزم برایت ؟
:::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    چه حرف بی ربطیست که مرد گریه نمی کند
    گاهی آنقدر بغض داری که فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی…
  :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    عــطر ِ تَنت روی ِ پــیراهنـم مــانده ..
    امــروز بـویــیدَمَش عمــیق ِ عمــیق ِ!
    و با هـر نـفس بـغــضم را سـنگین تر کردم!
    و به یــاد آوردم که دیـگر ، تـنـت سـهم ِ دیگری ست…
    و غمــت سـهم ِ مــن!
 :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    دلم بهانه ای میخواهد برای ادامه زندگی…
    مثل یک بوسه عاشقانه که یادم بیاورد هنوز زنده ام !
 :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    راه میروم و شهر زیر پاهایم تمام میشود !
    تو … هیچ کجا نیستی…
 :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    بهار من مرا بگذار و بگذر
    رهایم کن برو دلدار و بگذر
    من عادت می کنم اینجا به غمها
    مرا پر کن از این اجبار و بگذر…
:::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    کاش یکی پیدا میشد که وقتی میدید گلوت ابر داره و چشمات بارون ، به جای اینکه بپرسه “چته ؟ چی شده ؟” ؛ بغلت کنه و بگه “گریه کن” …
 :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    حتی دوباره لبخند زدن هم دل میخواهد که من دیگر ندارم !
  :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    تو را هرگز آرزو نخواهم کرد، هرگــــــــز …
    چون محال میشوی مثل همه آرزوهایم !
   :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    دنیا اونقد کوچیکه که آدمایی رو که ازشون متنفری هر روز میبینی
    ولی اونقدر بزرگه که اونی که دلت می خواد رو هیچوقت نمیبینی …
:::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    خاطرات آدم مثل یه تیغ کند میمونه که رو رگت میکشی!
    نمیبره اما تا میتونه زخمیت میکنه
  :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    دیر آمدی ؛ بودنم در حسرت خواستنت تمام شد …
  :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    دیار عاشقی هم شهر هرت داره !
    خیلی راحت دل می دزدن ، دل می برن ، دل می شکنن …
  :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    آنکه می رود فقط می رود ولی آنکه می ماند درد می کشد ، غصه می خورد ، بغض می کند ، اشک می ریزد و تمام اینها روحش را به آتش می کشد و در انتظار بازگشت کسی که هرگز باز نخواهد گشت آرام آرام خاکستر می شود …
    آری ، این است خاصیت عشق یک طرفه …
 :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    گاهی از خیال من گذر می کنی …
    بعد اشک می شوی …
    رد پاهایت خط می شود روی گونه ی من …
:::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    به من گفت برو گورِت رو گم کن …
    و حالا هر روز با گریه به دنبال قبر من می گردد !
    کاش آرام پیش خودت و زیر زبانی می گفتی :
    “زبانم لال !”
 :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    اولین خنده ز بی دردی بود
    آخرین گریه ز بی درمانی
 :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    من که به هیچ دردی نمیخورم …
    این دردها هستند که چپ و راست به من میخورند …
 :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    نمیدانی چه حالب دارم “من” وقتی که از “من” حال “تو” را میپرسد…
   :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    من مرده ام … به نسیم خاطره ای ، گاهی تکانی می خورم … همین
:::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    کاش بودی تا من نیز چیزی برای از دست دادن داشتم …
 :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    استخوان هایم را به دانشمندان بسپارید …
    شاید بفهمند نه یخبندانی بود نه بیماری مهلکی !
    من از دوری تو منقرض شدم …
:::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    چند تکه از تو
    پریشان افتاد
    ته فنجانی که فالم را می گرفت…
    می گفت آرام نیستی
    و فردا هیچ نامه ای نخواهد آمد…
:::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    شبانه هایم برای تو
    عشق هم…
    خاطره ی مُرده ای باشد
    برای وقت های کسالت
:::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    شاید چشم های ما نیاز داشته باشند که گاهی با اشک های مان شسته شوند
    تا بار دیگر زندگی را با نگاه شفاف تری ببینیم…
:::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    خاطرات مثل یه تیغ کند می مونه…که رو رگت میکشی…
    نمیبره ، اما تا می تونه زخم میکنه…
:::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    خــوب ِ مــن ،
    همین جا درون شعرهایم بمان
    تا وسوسه یِ دوستت دارم هایِ دروغینِ آدمها مرا با خود نبرد
    به سرزمین هایِ دورِ احساس ؛
    من اینجا هر روز با تـو عاشقی می کنم بی انتها
    شعرِ من بهانه ایست برای مـا شدن دستهایمان
    تا تکرارِ غریبانه یِ جدایی را شکست دهیم
:::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    به سادگی رفـت ؛ نــه اینکه دوستم نداشت !
    نـــــــــه ، فهمید خیییییییلی دوستش دارم !
:::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    جان غمگین ، تن سوزان ، دل شیدا دارم
    آنچه شایسته عشق است ، مهیا دارم
    سوز دل ، خون جگر ، آتش غم ، درد فراق
    چه بلاها که ز عشقت من تنها دارم
:::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    درد اگر سینه شکافد ، نفسی بانگ مزن ! درد خود را به دل چاه مگو !
    استخوان تو اگر آب کند آتش غم ، آب شو ، آه مگو !
:::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    من ماندم و حلقه طنابی در مشت
    با رفتن تو به زندگی کردم پشت
    بگذار فردا برسد می شنوی
    دیروز غروب ، عاشقی خود را کشت

 

 

 




موضوع مطلب :


یادداشت ثابت - یکشنبه 93 مهر 21 :: 5:40 عصر :: نویسنده : sahar

 

 

 

 

 

 

 




موضوع مطلب :


یادداشت ثابت - یکشنبه 93 مهر 21 :: 5:28 عصر :: نویسنده : sahar

 

 


 

واقعی بودیم ، باورمان نکردند ،

مجازی شدیم ، فیلترمان کردند !

و چه دنیایی ساخته‌اند برای ما نسل سوخته ...

 

اما من گاهی ادمهای دنیای مجازی را

به ادمهای اطرافم ترجیح میدهم!

 

وقتی بی ترس از قضاوت ادمها ...

از دردها و دغدغه هایم میگویم

 

گاهی درد دل بعضی ها انگار...

حرفهای دل توست ...

که انقدر نگفتی باورت شده بی دردی

و دلیل این بغض که همیشه با توست

و نفس کشیدن را برایت سخت میکند نمیفهمی!

 

?
 

حالا که شده اید امروزمحرم اسرارمن ،

حالا که امروز اشکهایتان با خواندن غم نوشته هایم

جاری میکنید...

بگذارید بگویم...

 


آنکه تور سفید بر سر کشید و رفت،

 آنکه وقتی از پله ها پایین می آمد همه اطرافیانش دست میزدند.
و حالا در فاصله سی سانتی از جسمی چشم میبندد و میگشاید،

برایش...!

"گفته بودم پنهان کردن اشک پشت تلفن سخت است"

ولی نمیدانم خفه کردن بغض ،و اشک ریختن بی صدا..

 کنار یک جسم به این نزدیکی چقدر سختتر است.
تو در این سوی آیینه ای ..

و من گمان میکنم آنسوی آینه ی تو باشم...
گفته بودم:

سهمیه هوای من هم برای تو !!!
برای نفس نفس زدن در آغوش او لازمت می شود عزیزم !!!

میدانم که در آغوش او آرامش نداری...

میدانم که قلبی که برای آرامش من می تپید...

ناآرام است...

میدانم که با خود میگویی...

من از این حس ناآرامت هیچ نمی دانم...

اینبار مینویسم از حس تو...

همیشه برای دل خود مینوشتم که آرام شوم...

اینبار برای آرامش دل تو مینویسم ...

از حس تو...

از چیزهایی که میخواهی بگویی برایم...

آری من خیلی چیزها را نمیدانم...

نمیدانم در آغوش او حس غریبگی میکنی یا نه...

ولی...

تو شدی زبان گویای تمامی دردهایم ...

اینبار فقط گوش میدهم به دردهایت...

گویا دردو دلهای تو از زبان من جاری میشود...

اینبار گوش فرا میدهم و مینویسم از دردهای تو..

به تمام اشکهایی که شبها روان شد قسم نمیدانی ،

 نمیفهمی،

چه سخت است این نفس نفس زدن، در این آغوش،

یادگرفته ام که تنگ در آغوش بکشمش ...

از جان دل برایش مایه بگذارم...

 با تمام وجود به عشق بازیش گرما بخشم..

 میدانی چرا ،

 نمیدانی،

فقط برای اینکه زودتر تمام شود،..

زودتر رها شوم،از این درد...

و اشک و بغض خفه کننده یکروز را روان کنم...

در تنهایی خودم...
نمیدانی چقدر سخت است که

 از صبح تا شب لبخند بزنی

و چرندیات ببافی و شب با تمام خستگی.

 ساعتها نقش بازی کردنت.

باز هم در یک هم آغوشی تمام

 همتت را بگماری تا بلکه ثانیه ای زودتر رها شوی..

از عذابی که ....بگذریم...گفتنش هم درد دارد...

خدای من چگونه در این صبح وهم آلود

 شدی زبان جان و دلم
من دارم از این بغض خفه کننده دق میکنم

 سرم دارد از تورم اشک های بر بالش نچکیده میترکد
و تو شدی زبان گویای دردهایم
و تو آنسوی آینه تنها و رها درد میکشی

 و من این سو مجبورم لبخندی تصنعی بزنم

 و پا به پای این زندگی آنقدر بدوم

 به امید اینکه شب خواب در چشمها فرو رود

 و من فرصت کنم...

 در خفقانی ،مرگبار اشکهایم را روان کنم
نمیدانم کجای زندگی خود قرار دارم...

جسمم در یک سوی آیینه...

و قلبم و روحم در سوی دیگر آیینه...

دیگر حتی اشکهاهم امانم نمیدهند...

برای نوشتن دردهایت...

و باز...

در پایان حرفهایم...

اینجا که می آیید آهسته بیایید...

 که مبادا ترک بردارد شیشه نازک تنهاییم...

???  ? ? ? ? ?  ?

 

 

 

 




موضوع مطلب :


یادداشت ثابت - چهارشنبه 92 مرداد 24 :: 9:0 عصر :: نویسنده : sahar

 

خدایـــــــــــــــــا…

 

من در کلبه فقیرانه خود چیزی را دارم..

 

که تو در عرش کبریائی خود نداری!

 

من چون توئی را دارم و تو چون خود نـــــــداری…

 

Avazak_ir-Autumn14



موضوع مطلب :


یادداشت ثابت - چهارشنبه 92 مرداد 24 :: 8:36 عصر :: نویسنده : sahar
یه صفحه سفید، به همراه یک قلم



این بار حرف ،حرف نگفته ست

یک حرف تازه

نه از تو ...

هی فکر می کنم

هی با قلم به کاغذ سیخ می زنم

اما

دیگر تمام صفحه ها معتاد نامت اند

انگار این قلم

جز با حضور نام تو فرمان نمی برد

در تمام صفحه های دفتر شعرم

در گوشه های خالی قلبم

در لحظه های تلخ سکوتم و فکرهام

چیزی به جز تو نیست که تکرار می شود

مثل درخت در دل من ریشه کرده ای



ساعت از نیمه شب گذشته است و من به این می اندیشم :


اگر کاری که " عشق " با من کرد با تو می کرد

چند روز دوام می آوردی ؟؟؟؟



درست یک روز است که یکدیگر را ترک کرده ایم…

ولی بی تو لحظه ها آن قدر دیر میگذرند

که میخواهم فردا…

سالگرد جداییمان را جشن بگیرم !



موضوع مطلب :


< 1 2 3 4 5 >> >
درباره وبلاگ

خدایا کمکم کن دیرتربرنجم زودترببخشم کمترقضاوت کنم وبیشترفرصت دهم
پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 33
بازدید دیروز: 35
کل بازدیدها: 141653