"http://www.w3.org/TR/html4/loose.dtd"> sahar - Sange Sabor
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
Sange Sabor
دوشنبه 93 مهر 21 :: 11:40 صبح :: نویسنده : sahar

حرف دل با خدا

گفتم: خسته‌ام

گفت: لاتقنطوا من رحمة الله

(از رحمت خدا نا امید نشوید(زمر/53))

 گفتم: انگار، مرا فراموش کرده ای!

گفت: فاذکرونی اذکرکم

(من را یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره/152) )



فقر این است


فقر اینه که 2 تا النگو توی دستت باشه و 2 تا دندون خراب توی دهنت؛


فقر اینه که روژ لبت زودتر از نخ دندونت تموم بشه؛

فقر اینه که فاصله لباس خریدن هات از فاصله مسواک خریدن هات کمتر باشه؛

فقر اینه که توی خیابون آشغال بریزی و از تمیزی خیابونهای اروپا تعریف کنی؛

فقر اینه که به زنت بگی کار نکن و تنها دلیلت این باشه که ما احتیاج مالی نداریم؛

فقر اینه که شامی که امشب جلوی مهمونت میذاری از شام دیشب و فردا شب افراد خانواده ات بهتر باشه؛

فقر اینه که بچه ات تا حالا یک هتل 5 ستاره رو تجربه نکرده باشه و تو فکر می کنی که حتی دور و بر خط فقر هم نیستی؛

فقر اینه که ماجرای عروس فخری خانوم و زن صیغه ای پسر وسطیش رو از حفظ باشی اما ماجرای مبارزات بابک خرمدین رو ندونی؛

فقر اینه که از بابک و افشین و سیاوش و مولوی و رودکی و خیام چیزی جز اسم ندونی اما ماجراهای آنجلینا جولی و براد پیت و سیر تحولی بریتنی اسپرز رو پیگیری کنی؛

فقر اینه که سفرهای خارج از کشورت خلاصه بشه به رفتن به خونه فک و فامیلهای ساکن در اونور آب؛

فقر اینه که وقتی با زنت می ری بیرون مدام بهش گوشزد کنی که موها و گردنشو بپوشونه، اما وقتی تنها میری بیرون جلو پای زن یکی دیگه ترمز بزنی و بهش نظر داشته باشی؛

فقر اینه که وقتی کسی ازت میپرسه در 3 ماه اخیر چند تا کتاب خوندی برای پاسخ دادن نیازی به شمارش نداشته باشی؛

فقر اینه که 6 بار مکه رفته باشی و هنوز ونیز و برج ایفل رو ندیده باشی؛

فقر اینه که کلی پول بدی و یک عینک دیور تقلبی بخری اما فلان کتاب معروف رو نمی خری تا فایل پی دی اف ش رو مجانی گیر بیاری؛

فقر اینه که حاجی بازاری باشی و پولت از پارو بالا بره اما کفشهات واکس نداشته باشه و بوی عرق زیر بغلت حجره ات رو برداشته باشه؛

فقر اینه که 15 میلیون پول مبلمان بدی اما غیر از ترکیه و دوبی هیچ کشور خارجی رو ندیده باشی؛

فقر اینه که ماشین 40 میلیون تومانی سوار بشی و خودت رو ملزم به رعایت قوانین رانندگی ندونی؛

فقر اینه که بری تو خیابون و شعار بدی که دموکراسی می خوای، تو خونه بچه ات جرات نکنه از ترست بهت بگه که بر حسب اتفاق قاب عکس مورد علاقه ات رو شکسته؛

فقر اینه که ورزش نکنی و به جاش برای تناسب اندام از غذا نخوردن و جراحی زیبایی و دارو کمک بگیری؛

فقر اینه که تولستوی و داستایوفسکی و احمد کسروی برات چیزی بیش از یک اسم نباشند اما تلویزیون خونه ات صبح تا شب روشن باشه؛

فقر اینه که وقتی ازت بپرسن سرگرمی و علاقه مندیهای تو چی هستند بعد از یک مکث طولانی بگی موزیک و تلویزیون؛

فقر اینه که در اوقات فراغتت به جای سوزاندن چربی های بدنت بنزین بسوزانی؛

فقر اینه که کتابخانه خونه ات کوچکتر از یخچالت(یخچال هایت) باشه؛

فقر اینه که دم دکه روزنامه فروشی بایستی و همونطور سر پا صفحه اول همه روزنامه ها رو بخونی و بعد یک نخ سیگار بخری و راهتو بگیری و بری؛

فقر اینه که با کامپیوتر کاری جز ایمیل چک کردن و چت کردن و موزیک گوش دادن نداشته باشی؛

و بقولی؛ فقـــر بزرگترین آلاینده است، آلاینده ای که تنها با دریافت حقوق ناچیز آخر هر ماه آلودگی و اثرات مخرب آن از بین نمی رود !

برگرفته از   یاکاموز


 




موضوع مطلب :


جمعه 92 آبان 17 :: 9:52 عصر :: نویسنده : sahar


 

بنویسید بعد مرگم روی سنگ * با خطوطی نرم و زیبا و قشنگ

اینکه اینجا خفته در این گور سرد * بودنش را هیچ کس باور نکرد

******نوشته های روی سنگ قبر******

چو رخت خویش  بر بستم از این خاک     همه گفتن با ما اشنا بود

ولیکن کس ندانست این مسافر        چه کفت و با که گفت  و از کجا بود

******نوشته های روی سنگ قبر******

وصیت نامه ی عشق

مرا در روزی بارانی دفن کنید تا آتش قلبم خاموش گردد و در

طابوتی بگذارید از چوب تا بدانند عشق من مانند چوب خاکستر شد

دستهایم را بر روی سینه ام قرار بدهید تا بدانند همیشه دوست

داشتم کسی را در آغوش بگیرم چشمهایم را باز بگذارید تا بدانند

همیشه چشم انتظار بودم صورتم را رو به غروب آفتاب بگذارید تا

بدانند عشق من غروب کرده و زندگی ام تمام شد . مرا در آفتاب

بگذارید تا بدانند عشق من شعله ور شد




موضوع مطلب :


جمعه 92 آبان 17 :: 9:45 عصر :: نویسنده : sahar

 

من پذیرفتم شکست خویش را
پندهای عقل دور اندیش را
من پذیرفتم که عشق افسانه است
این دل درد آشنا دیوانه است
می روم شاید فراموشت کنم
با فراموشی هم آغوشت کنم
می روم از رفتنم دل شاد باش
از عذاب دیدنم آزاد باش


 


سلامت میکنم ای غنچه ی راز / تو بودی از برای عشقم آغاز

 

تویی تنها دلیل زنده بودن / ندارم طاقتت با چشم در ناز

 

.

 

.

 

.

 

مثل یک درنای زیبا تا افق پرواز کن ، نغمه ای دیگر برای فصل سرما ساز کن

 

زندگی تکرار زخم کهنه دیروز نیست ، بالهای خسته ات را رو به فردا باز کن.

 

.

 

.

 

.
زین شاخه به آن شاخه پریدن ممنوع ، در ذهن بجز تو آفریدن ممنوع

 

غیر از تو ورود دیگران در قلبم ، عمرا ، ابدا ، هیچ ، اکیدا ، ممنوع!

 

.

 

.

 

.
دوستت دارم
شاهدی ندارم جز کوچه پس کوچه های خلوت دل!

 

.

 

.

 

.
با تو زمستان هم لحظه ها شکوفه می زنند انگار که هر ثانیه آغاز بهاری است

 

برای رسیدن به ” تو “

 

.

 

.

 

.

 

آری آغاز دوست داشتن است گر چه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیند یشم که همین دوست داشتن زیباست

 

.

 

.

 

.

 

آنگاه که آوار تنهایی روحت را در هم شکست ، گوشه ی قلبت را بنگر ،
من آنجا به انتظارت هستم

 

.

 

.

 

.

 

کاش میشد در سایه ی مژگانت ، لحظه ای به تماشای دریای خوشرنگ چشمهایت می نشستم

 

.

 

.

 

.

 

زندگی ابرهایی است با نام وفا  میریزد به جویی به نام صفا

 

میرود به رودی به نام عشق  میرسد به دریایی به نام وداع

 

.

 

.

 

.
جانا ز دست عشق تو ، یک دم نباشد راحتم / هر شب خیالت را کشم ، ای ماه تابان در برم

 

.

 

.

 

.
مردی نزد روانپزشک رفت و از غمی که در سینه داشت سخن گفت. روان پزشک پاسخ داد : در شهر دلقکی ست که مردم را میخنداند و شاد میکند نزد او برو تا غم خود را فراموش کنی ، مرد لبخند تلخی زد و گفت : من همان دلقکم!!!

 

.

 

.

 

.

 

بی تو آغاز می کنم من روزهای زرد را / اشک و آه و ناله ها و درد را

 

می نویسم بی تو بودن های من پایانم است / بی تو حامل می شوم اندوه و اشک سرد را

 

.

 

.

 

.
روزگاری او را می جستم، خود را می یافتم اکنون خود را می جویم، او را می یابم

 

.

 

.

 

.
من نه آنم که دو صد مصرع رنگین گویم من چو فرهاد یکی گویم و شیرین گویم

 

.

 

.

 

.

 

سرنوشتم اگر اینست که می بینم حکم تغییر قضا را به که باید گفت؟

 

آی خط خوردگی صفحه پیشانی من! این همه خط خطا را به که باید گفت . . . ؟

 

.

 

.

 

.
از لحظه های طی شده حظی نبرده ایم / خودرا  به دست  شاید و اما  سپرده ایم

 

بشمار لحظه لحظه ی  عمر  گذشته را / هر چند ســـــال بود  همانقدر  مرده ایم

 

.

 

.

 

.

 

گفتی به ماه نگاه کن یاد من باش به یاد لحظه های سرد من باش

 

انگار روزو شبم بی ماه نمیشه به خدا یادتم بی ماه همیشه

 

.

 

.

 

.
تنگی نفست را، نینداز گردن آلودگی، دلت را ببین، کجا گیر کرده…

 




موضوع مطلب :


جمعه 92 آبان 17 :: 9:32 عصر :: نویسنده : sahar




حس تو ، نبض تو ، دست تو ، خاطره شد
عشق تو ، یاد تو ، اسم تو ، خاطره شد
مثل یه قصه زیبا ، مثل یه خواب کوتاه
من اسم تو گذاشتم قشنگترین اشتباه
 





موضوع مطلب :


جمعه 92 آبان 17 :: 9:30 عصر :: نویسنده : sahar


باور تلخ نبودنت...

تاوان کدامین اشتباه بود؟

 

 

......

                و شاید همین یک لحظه اجازه زیستن در چشمان تو ن ماندمتو گفتی بمان و م تماشای تو همین یک لحظه باقیست...

اکنون که تو رفته ای...

من در کوچه های تنهایی به انتظار برگشت تو به بی کسی

خود خیره شده ام...

و نمیدانم اخر چه خواهد شد...

میروی و من نگاهت میکنم...

تعجب نکن که چرا گریه نمیکنم بی تو...

یک عمر برای گریستن وقت دارم...

 اما برایرا داشته باشم

 




موضوع مطلب :


< << 6 7 >
درباره وبلاگ

خدایا کمکم کن دیرتربرنجم زودترببخشم کمترقضاوت کنم وبیشترفرصت دهم
پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 27
کل بازدیدها: 141586