برگرد و نگاه کن از من چه ساخته ای!
ویرانه ای از پوست و استخوان…
و مشتی شعر عاشقانه
این عاقبت کسی ست که چشمان خیس تو را دید…
::
::
جایت را با دیگری پُر میکنند
احساس… سیری چند؟؟!
آدم هــای عجیبـــی دارد اینجــا!
دوستــی هــایشان نـــاگهانی ســت
دلبستــن شـــان غریـــب است
و رفتــن شان آشنـــا…!
::
::
پنجره ها کلافه اند از سنگینی نگاه منتظرم
اگر نمی آیی
اینقدر پنجره ها را زجر ندهم
چشم هایم به جهنم…
::
::
بند ناف روحـــــــــم
از تـو بـریـدنـی نـیـست
ایـن هـمـه تلـا ش مـکـن!!…
مـن ایـن نـارسـی را
دوسـت دارم…
بـه هـر قـیـمـتـی!!!
::
::
غمهایی که چشم ها را خیس نمی کنند، زودتر به استخوان می رسند..!