"http://www.w3.org/TR/html4/loose.dtd">
Sange Sabor
جمعه 92 آبان 17 :: 9:52 عصر :: نویسنده : sahar
بنویسید بعد مرگم روی سنگ * با خطوطی نرم و زیبا و قشنگ اینکه اینجا خفته در این گور سرد * بودنش را هیچ کس باور نکرد ******نوشته های روی سنگ قبر****** چو رخت خویش بر بستم از این خاک همه گفتن با ما اشنا بود ولیکن کس ندانست این مسافر چه کفت و با که گفت و از کجا بود
******نوشته های روی سنگ قبر****** وصیت نامه ی عشق مرا در روزی بارانی دفن کنید تا آتش قلبم خاموش گردد و در طابوتی بگذارید از چوب تا بدانند عشق من مانند چوب خاکستر شد دستهایم را بر روی سینه ام قرار بدهید تا بدانند همیشه دوست داشتم کسی را در آغوش بگیرم چشمهایم را باز بگذارید تا بدانند همیشه چشم انتظار بودم صورتم را رو به غروب آفتاب بگذارید تا بدانند عشق من غروب کرده و زندگی ام تمام شد . مرا در آفتاب بگذارید تا بدانند عشق من شعله ور شد موضوع مطلب :
من پذیرفتم شکست خویش را
سلامت میکنم ای غنچه ی راز / تو بودی از برای عشقم آغاز تویی تنها دلیل زنده بودن / ندارم طاقتت با چشم در ناز . . . مثل یک درنای زیبا تا افق پرواز کن ، نغمه ای دیگر برای فصل سرما ساز کن زندگی تکرار زخم کهنه دیروز نیست ، بالهای خسته ات را رو به فردا باز کن. . . . غیر از تو ورود دیگران در قلبم ، عمرا ، ابدا ، هیچ ، اکیدا ، ممنوع! . . . . . . برای رسیدن به ” تو “ . . . آری آغاز دوست داشتن است گر چه پایان راه نا پیداست . . . آنگاه که آوار تنهایی روحت را در هم شکست ، گوشه ی قلبت را بنگر ، . . . کاش میشد در سایه ی مژگانت ، لحظه ای به تماشای دریای خوشرنگ چشمهایت می نشستم . . . زندگی ابرهایی است با نام وفا میریزد به جویی به نام صفا میرود به رودی به نام عشق میرسد به دریایی به نام وداع . . . . . . . . . بی تو آغاز می کنم من روزهای زرد را / اشک و آه و ناله ها و درد را می نویسم بی تو بودن های من پایانم است / بی تو حامل می شوم اندوه و اشک سرد را . . . . . . . . . سرنوشتم اگر اینست که می بینم حکم تغییر قضا را به که باید گفت؟ آی خط خوردگی صفحه پیشانی من! این همه خط خطا را به که باید گفت . . . ؟ . . . بشمار لحظه لحظه ی عمر گذشته را / هر چند ســـــال بود همانقدر مرده ایم . . . گفتی به ماه نگاه کن یاد من باش به یاد لحظه های سرد من باش انگار روزو شبم بی ماه نمیشه به خدا یادتم بی ماه همیشه . . .
موضوع مطلب : جمعه 92 آبان 17 :: 9:32 عصر :: نویسنده : sahar
موضوع مطلب : جمعه 92 آبان 17 :: 9:30 عصر :: نویسنده : sahar
باور تلخ نبودنت... تاوان کدامین اشتباه بود؟
و شاید همین یک لحظه اجازه زیستن در چشمان تو ن ماندمتو گفتی بمان و م تماشای تو همین یک لحظه باقیست... اکنون که تو رفته ای... من در کوچه های تنهایی به انتظار برگشت تو به بی کسی خود خیره شده ام... و نمیدانم اخر چه خواهد شد... میروی و من نگاهت میکنم... تعجب نکن که چرا گریه نمیکنم بی تو... یک عمر برای گریستن وقت دارم... اما برایرا داشته باشم
موضوع مطلب : جمعه 92 آبان 17 :: 9:23 عصر :: نویسنده : sahar
نمی دونم از کــجا شروع کنم قصه تلخ ســـــادگیمـــو موضوع مطلب : |
منوی اصلی آخرین مطالب پیوندهای روزانه پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 10
بازدید دیروز: 1
کل بازدیدها: 143912
|
|